سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچّه شهید (به یاد شهدا)

سیب

پنج شنبه 88 اردیبهشت 24 ساعت 9:39 عصر

تومنطقه در حین عملیات بودیم ،من هم تدارکاتچی گردان بودم ویه جعبه سیب دستم بود که داشتم تو گردان سیب تقسیم می کردم و هر کدوم از بچه ها یه سیب بر می داشت ، سیب هارو بین همه تقسیم کردم . وقتی می خواستم خودم آخرین سیب رو بردارم دیدم آخرین سیب بزرگترین و سالم ترین سیبِ ...!!!

 



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

جمله سازی

پنج شنبه 88 فروردین 27 ساعت 10:29 عصر

جمله سازی

این بار با - ستاره و شب - جمله ای بساز!

سارا اشاره کرد به آن دور دست :

چند سال میشود پدرم رفته آسمان

خانوم اجازه ولی بر نگشته است

خانوم خنده ای زد و پرسید :دخترم !

در جمله های ناقص ات اصلا ستاره هست؟

ترسیده بود ،نمره اش این بار کم شود

خانوم... شب... دوباره بالا گرفته است

خانوم اجازه!صبح و شب ما یکی شده

خانوم اجازه !خانه ما بی ستاره است .

 

 



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

نخستین وبلاگ تخصصی طنز دفاع مقدس افتتاح شد

پنج شنبه 88 فروردین 20 ساعت 10:18 عصر

 

نخستین وبلاگ تخصصی طنز دفاع مقدس افتتاح شد.

سعی کردم تو این وبلاگ طنز نگاهی متفاوت به هنر و ادب پایداری و فرهنگ شهادت و مقاومت داشته باشم برای ترویج این نگاه زیبا و متفاومت از تمامی دوستان که وبلاگ بچه شهید رو لینک داشتند  در خواست دارم در صورت تمایل وبلاگ طنز جبهه رو لینک کنند.

http://tanz.isarblog.com

فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ (از فضیلتی که خدا نصیبشان کرده است شادمانند )
التماس دعا
یازهرا(س)


نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

خادم الشهدای هویزه

شنبه 88 فروردین 8 ساعت 2:39 عصر

خادمین شهدای هویزه

جاتون خالی امسال عید رو میهمان شهید سید حسین علم الهدی بودم . چه روز و شبهای زیبایی بود . از 22 اسفند تا 5 فروردین 13 روز  تو هویزه افتخار خادم الشهدایی داشتم .چقدر زود تموم شد .دلم می خواست بیشتر بمونم ولی در نهایت چون خادم های خواهر می خواستن برگردن تهران و کسی نبود باهاشون بیاد منو با اتوبوس خواهرا فرستادن تهران .کاش می شد بیشتر هویزه بمونم. هویزه قطعه ای از بهشته .

 

 یادش بخیر تو هویزه هر کاری می کردیم ، از دستشویی شستن (که به معراج ) معروف بود  تا روایت گری .چند روز هم  شابز بودم این اسمی بود که بچه ها گذاشته بودن  ، که متشکل میشه از حرف اول کلمات (شبکه انهدام بنیادین زباله) یاد شابز اعظم(رئیس شابزا) هم که تا تکون می خوردیم کیسه زباله می داد دستمون  که منطقه عاری از وجود زباله ها کنیم بخیر . (تو ف تو ریا ، ریا نشه )

اونجا دیگه شاه و گدا با هم فرقی نداشتند ( این cd طلائیه هم مارو کشت همه راویا همینو تعریف می کنن)  همه یه جور بودیم و  لباس خاکی می پوشیدیم . یاد حاج آقا نادم افتادم  (یادش بخیر )همونی که تو هویزه روایت گری می کرد . همش هم خاطرات تکراری یادمه یه مسئول کاروان اومد گفت اقا من سه سری کاروان اوردم این حاجاقا همینارو تعریف می کنه صداشو ضبط کنید بزارید پخش شه این بنده خدا هم خسته نمیشه اگه رفتید هویزه به حاج اقا بگید ماجرای دختر استهباناتی ، ردیف اول قبر هشتم رو براتون تعریف کنه :d . بقیش باشه یه وقت دیگه براتون تعریف می کنم . موقع سال تحویل هم یه مراسم گرفتیم که من این شعرو اونجا خوندم .

بچه ها، تحویلِ سال

یادش بخیر، هویزه

چیده بودیم تو سفره

سربند و یه سرنیزه

بچه ها خیلی گشتن؛

تو جبهه سیب نداشتیم.

به جای سیب تو سفره

کمپوتشو گذاشتیم.

تو سفرمون گذاشتیم؛

یه کاسه، سکه و سنگ

سمبه به جای سنجد،

یه سبزه ی رنگارنگ.

اما یه سین کم اومد!

همه تو فکری رفتیم.

مصمم و با خنده

همه یک صدا گفتیم:

« به جای هفتمین سین

تو سفره سر می زاریم.

سر کمه، هر چی داریم؛

پای رهبر می زاریم.» 

 سال بعد تو هویزه منتظرتون همتون هستیم ،خاک قدماتون سرمه چشامون.التماس دعا. یازهرا.س.



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

شهید گمنام

جمعه 87 اسفند 16 ساعت 3:5 عصر

شهید گمنام

رئیس-زود تر ترتیبی بدهید چند تائی شهید گمنام بیاریم تو اداره دفن کنیم که داریم از بقیه عقب میافتیم

کارمند- قربان ولی اداره ما که حیاط نداره کجا دفن کنیم

رئیس- برای من بهانه نیارید من نمیدونم اگر رو پشت بام هم شده باید چندتائی دفن کنیم .مگه نمی بینی الا همه ادارات شهر شهید دارن جز ما .این برای ما خوب نیست

کارمند- اما قربان ما علاوه بر آنکه حیاطی برای این کار نداریم ،ساختمان ما آپارتمانی است شما بفرمائی کجا دفن کنیم

رئیس- ای بابا مثل اینکه تو اصلا با شهیدا مشکل داری .کم کم دارم بهت شک میکنم.اینها که فقط چند تا استخوان بیشتر نیست .یکی از سنگهای طبقه اول را بردارید و....ما در مقابل این شهدا مسئولیم ‍آقا جان متوجه هستی

کارمند - بله متوجه شدم چشم هرچه شما بفرمائید.

رئیس - ضمنا میخواهم سنگ تمام بگذاری ،چند تا سنگ گرانقیمت برای روی قبر ها تهیه کنید .مراسم سنگینی هم برگزار کنید که همه متوجه بشن .منظورم را که میفهمی

کارمند - بله قربان ولی ما بودجه ای برای این منطور نداریم .

رئیس - دیگه دارم مطمئن میشم که تو با شهدا مشکل داری ،کاری نکن که معرفیت کنم به کارگزینی .تو مثل ضد انقلابها حرف میزنی .ما در مقابل شهدا مسئولیم اینو متوجه هستی ؟

کارمند- بله قربان هرچه شما بفرمائید.ضمنا پدر یکی از شهدای اداره اومده بود برای عمل جراحی مادر شهید مقداری وام میخواست.ظاهرا مادر شهید در وضعیت خوبی نیست

رئیس - مرد حسابی مگه اینجا بانکه که اومده وام بگیره یا صندوق قرض الحسنه است .اگر الا به این یارو رو بدی پس فردا بقیه خانواده های شهدا هم میان و برای مشکلاتشون کمک میخواهند

کارمند- اما قربان شما فرمودید که در مقابل شهدا مسئولید

رئیس - دیگه گندش را در آوردی ضد انقلاب .من گفتم در مقابل شهدا مسئولم نه در مقابل خانواده هایشان .زود برو و ترتیب دفن شهدای گرانقدر را بده قبل از آنکه دیگه گیرمون نیاد.ضمنا سنگهاش باید از همه سنگهای دیگه گرانتر باشه .نگران بودجه اش هم نباش ما در مقابل شهدا مسئولیم



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

قاسم اللهیاری: فاجعه منا نتیجه بازگرداندن کشتی نجات از یمن بود
175 شهید غواص
آغاز سال جدید فاطمی در کنار مادران شهدای گمنام
جزئیات خواندنی کشف پیکر شهید طالب حیدری
آخرین سواری بر دوش بابا
بخشی از مصاحبه من با پایگاه خبری دانشجویان در خصوص تدفین شهدا گم
حاج عبدالله اسکندری
پیکر شهید داوود فرجی بعد از 30 سال به آغوش خانواده اش بازگشت.
سفر اربعین پیاده روی نجف تا کربلا
امامی برای همه زمان ها
زیباترین لحظه زندگی ام
تشییع پیکر 8 شهید گمنام در قزوین
عید نوروز تو جبهه ها
کریم 40سانتی
عیدی
[همه عناوین(96)][عناوین آرشیوشده]