این پست را بخاطر قدردانی از حرکت بسیار پسندیده و ارزشمند هنرمند توانمند سینما و تلویزیون ایران سید شهاب حسینی اضافه می کنم.
بهترین بازیگر نقش اول مرد در نخستین جشنواره فیلم های تلویزیونی جایزه خود را به خانم صدیقه حکمت همسر شهید عباس بابایی تقدیم کرد.شهاب حسینی که از طرف هیات داوران به عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم تنهایی برگزیده شده بود با اشاره به این که هم اکنون در سریال "شوق پرواز" نقش شهید گرانقدر عباس بابایی را بازی می کند .گفت : پس از مطالعه فیلمنامه این اثر که فرازهایی از زندگی این شهید را به تصویر می کشد با ویژگی های منحصر بفرد اخلاقی رفتاری تاثیر گذار شهید بابایی آشنا شدم که برای من بسیار آموزنده بود. وی افزود : تقدیم این جایزه به همسر شهید بابایی تشکری در حد بضاعت من است به آن شهید و خانواده بزرگوارشان.
وقتی این لحظه رو از تلویزیون دیدم به شهاب حسینی احسنت گفتم. لحظه تعظیم هنر در برابر ایثار برایم بسیار زیبا بود.به عنوان یک فرزند شهید از این بازیگر متعهد تشکر می کنم.
شهاب حسینی از معدود بازیگرانی است که همیشه به او علاقه داشتم نه فقط بخاطر بازی زیبایش بلکه شخصیت خارج عرصه بازیگری او نیز شخصیت متفاوت با سایر بازیگران است .او اکنون در فیلمی با عنوان شوق پرواز در نقش سرلشگر شهید عباس بابایی ایفای نقش می کند . شهاب حسینی بازی در این نقش را افتخاری برای خود می داند.امیدوارم در ادامه مسیر هنری خود موفق باشد.
اما در حرکتی پسندیده دیگه معاون محترم رئیس جمهور از شهاب حسینی بخاطر این حرکت زیبا تقدیر
متن نامه معاون اول رییس جمهور به شهاب حسینی به این شرح است:
بسمه تعالی
«با صلوات بر محمد و آل محمد»
هنرمندگرامی، جناب آقای شهاب حسینی
هنر تجلی زیبایی است و ایثار، عرصه هنرمندی انسانهای بزرگی است که مسیر تعالی و کمال را نقطه هدف قرار دادهاند.
اقدام ارزشمند جنابعالی در تکریم و نکوداشت شهید والامقام عباس بابایی صحنه دلپذبری از حضور آگاهانه اهالی هنر در عرصه انقلاب اسلامی و نمایش باشکوهی ازتعظیم هنر در برابر فداکاری و عشق و ایثار بود.
اینجانب با تحسین این اقدام پسندیده که می تواند عاملی برای آشنایی نسل امروز با ارزش های متعالی فرهنگ ایثار باشد توفیق و تندرستی شما را از خداوند متعال مسالت دارم و برایتان آرزوی عزت و سربلندی می نمایم.
محمدرضا رحیمی
لازم به یادآوری است شهاب حسینی که به عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد در نخستین جشنواره فیلم های تلویزیونی برگزیده شده بود، جایزه خود را به پاس قدردانی از مقام والای شهیدان به همسر شهید بابایی اهدا کرد.
کلیپ تصویری این اقدام ارزشمند شهاب حسینی را از لینک زیر می تونید از (( اینجا ))مشاهد کنید.
شهادت قسمت ما می شد ای کاش
شهید حجت الله صنعتکار
اولین باری که این عکس را دیدم کلی باهاش اشک ریختم و بعد از آن هم هر بار که می بینمش با دلم بازی می کند .عکس فوق مربوط به شهید حجت الله صنعتکار ، و آن پسر بچه کوشولو که روی سنگ قبر باباش نشسته ، قاسم صنعتکار دوست و همکلاسیم در دوران دبستان و مدرسه شاهد است . با قاسم تو یک نیمکت می نشستیم هر چند که در آن کلاس همه فرزند شهید بودیم ولی من هیچ وقت نمی دانستم که بابای قاسم اینگونه به شهادت رسیده و سرش همانند اربابش حسین (ع) از تنش جدا شده است تا اینکه آنروز در موزه شهدا دیدمش و متوجه شدم، و باز هم چشم هایم بارانی شد.
همرزمان شهید صنعتکار تعریف می کنند که سه روز قبل از شهادت، حجت اله جبهه بود که به او اطلاع دادند، صاحب فرزند (همون قاسم کوچولو خودمون که تو عکس بالاست) شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش (سردار شهید احمد اللهیاری ) ، تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند. یک روزه رفت و پسرش را دیده بود و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و شیرینی را بین بچه های گردان پخش کرد آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند.
قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود .
دیدم که دارد به سمت دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلوله ی توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر حجت خورد، سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به آسمان می پاشید، پیکر بی سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زده ی ما به زمین افتاد.
آری او همانند ارباب بی سرش حسین (ع) با بدنی بی سر به دیدار معشوق خویش شتافت .روحش شاد و یادش گرامی . / قاسم اللهیاری /
دلم برای شهید حاج احمد کاظمی تنگ شده است.
سه نفر جلو از راست به چپ:سرلشگر شهید احمد کاظمی ،سردار شهید احمد اللهیاری فرمانده گردان غواصی خط شکن محمد رسول الله از لشگر 8 نجف اشرف و نفر سمت چپ سردار سرتیپ عبد الله عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه .
تصویر فوق یک شب قبل از عملیات کربلای 4 است نفر وسط سردار شهید احمد اللهیاری عمو دلاورم است که در کنار سردار احمد کاظمی در ساختمان گمرک در خرمشهر به همراه نیروی هایشان حضور دارند. احمد اللهیاری عموی شهیدم در عملیات های بسیاری در کنار شهید حاج احمد کاظمی حضور داشته است.کسی که در جایی شهید کاظمی به نیروی های خود می گوید بروید و شجاعت را از اللهیاری بیاموزید.
بعد از شهادت پدر و عمویم و پایان جنگ تحمیلی هر وقت کسی برایم خاطره از شهدایمان تعریف می کرد، یادی هم از شهید کاظمی می کردند . چرا که پدر و عمویم در عملیات های بسیاری از جمله خیبر ، بدر ،والفجر 8، کربلای 4 ، کربلای 5 و نصر 5 به عنوان فرمانده تیپ و گردان در لشگر 8 نجف اشرف اصفهان در کنار شهید کاظمی حضور داشتند . با شنیدن خاطرات همرزمان پدر و عمویم همیشه دوست داشتم بروم و سردار احمد کاظمی را ببینم و از ایشان بخواهم تا از پدر و عمویم برایم خاطره تعریف کند .مادرم می گفت قاسم جان، شهید احمد کاظمی به همراه شهید زین الدین و شهید احمد اللهیاری عمویت یک شب شام در قزوین میهمان ما بودند و از آن شب تعریف می کند .همرزمان پدر شهیدم و عمویم همیشه از دوستی و رفاقت پدر و عمو های شهیدم با شهید کاظمی می گفتند .
همیشه دوست داشتم ببینم احمد کاظمی چه شخصیتی دارد که اینقدر محبوب است و همه از خوبی ایشان می گویند .
آن موقع هنوز شهید کاظمی به شهادت نرسیده بود.ولی دیدن ایشان با مسولیتی که در سپاه داشتند کمی مشکل بود ولی همه از مهربانی و روی خوش ایشان برایم می گفتند .تا اینکه تصمیمم برای دیدن سردار احمد کاظمی جدی تر شد و پیش خودم گفتم هفته آینده حتما میروم و ایشان را می بینم .
همین روزها بود که ناگهان خبر سقوط هواپیما و شهادت سردار شهید احمد کاظمی را شنیدم . و لیاقت دیدن ایشان را برای همیشه از دست دادم.حاج احمد کاظمی شهید شده بود و آرزوی چندین ساله خود برا دیدن ایشان را برای همیشه از دست داده بودم .بعد از شهادت حاج احمد علاقه ام به ایشان روز به روز بشتر شد و حاجی دلها ، تمام قلب مرا فتح کرد. دیوار های اتاقم در کنار تصاویر پدر و دو عموی شهیدم مزّین به تصویر شهید حاج احمد کاظمی است و هر روز با نگاه کردن به چهره ایشان آرامشی عجیب به من دست می دهد.
بگذارید از اولین باری که سر مزار حاج احمد رفتم برایتان بگویم: روزی از قزوین به جمکران رفته بودم بعد از تمام شدند دعای توسل وقتی می خواستم بر گردم، دیدم اتوبوسی که به اصفهان می رفت یک جای خالی داشت و بدنیال مسافر می گشت.یک لحظه احساس کردم حاج احمد دارد دعوتم می کند .به کاروانی که با انها آمده بودم گفتم شما بروید قزوین و خودم راهی اصفهان شدم در یک روز سرد زمستانی ساعت 3 نیمه شب بود که به اصفهان رسیدم همه جا تاریک بود و من در اصفهان بجز حاج احمد آشنایی دیگر نداشتم. یه مسجد پیدا کردم که تا موقع نماز آنجا ماندم و و بعد از نماز راهی گلزار شهدای اصفهان شدم . و برای اولین بار سنگ مزار حاج آحمد را در آغوش کردم و کلی براش درد و دل کردم و گفتم حاجی سلام من را به پدر و عمو های شهیدم برسان.
امروز هم وقتی مراسم شهدای عرفه را از تلویزیون دیدم دلم برای حاج احمدم عجیب تنگ شد . امیدوارم روزی به آروزیم برسم و پیش حاج احمدم بروم. روحش شاد و یادش گرامی .
خاطراتی از سردار نور علی شوشتری
شهادت سردار نور علی شوشتری و جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران و سرات قبایل و عشایر سیستان و بلوچستان تسلیت باد.
خاطراتی خواندنی از سردار نور علی شوشتری
*سفره ای با خوراک وحدت
دقایقی قبل از اذان مغرب روز شانزدهم رمضان ، ماشینهای جورواجوری که اکثرشان وانت بودند، جاده سربالایی، با شیب نسبتاً تند تپه بزرگ شهر راسک، مرکز شهرستان سرباز، که مقر سپاه بر روی آن واقع شده، را می پیمودند و بالا می آمدند، با مختصر شناسایی و با گفتن جمله کوتاه «ما میهمان سرداریم» از نگهبانی ورودی به آسانی و با احترام نظامی میگذشتند و داخل میشدند.
لحظاتی بعد سرنشینان این خودروها که همگی در لباس سفید بلوچی وتک و توکی هم با لباس خاکی رنگ و خاکستری هستند، مورد استقبال گرم سردار و دیگران پاسداران قرار میگیرند، آری اینان که سران طوایف و عشایر منطقه سرباز هستند، آمدهاند تا میزبان سفره افطار یکی ازسربازان ولایت و رهبری باشند.
سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی و فرمانده قرارگاه قدس سپاه که با عزمی خستگی ناپذیر، کمر همت را به خشکاندن ریشه ناامنی در جنوب شرق بسته است، این روز مبارک را غنیمت شمرده، تا در این نقطه دور افتاده و محروم، میزبان جمعی از بندگان روزهدار خدای رحمان باشد.
*همه سران طوایف بلوچ منطقه آمده بودند
پس از اقامه نمازمغرب، سفره افطار در گوشه نمازخانه سپاه پهن میشود، سفرهای ساده و بیریا. سفرهای که شاید مشابه آن را در هیچ جای دیگری نتوان یافت.
همه آمدهاند، طوایف آسکانی، صلاحی ، شهبخش، بر و دیگران. از راههای دور و نزدیک، از پیشین، جکی گور و از خود شهر راسک، بخش سرباز یا مناطق دورتری همچون آشار و ایرافشان وخیلی جاهای دیگری که من حتی اسمش را نمیدانم.
عبدالرحیم از پیشین، خان محمد از آن سویتر، رحیم داد از آشار، ابوالحسن از ایرافشان وکدخدا محمد از تگران، غلامعلی از نقطه صفر مرزی و به قول خودش از میل مرزی 196 ودهها چهره دیگر.
سردار چونان نزدیکان و خویشان خود، یکی یکی تعارف میکند و با احترام بر سفره مینشاند و در تب و تاب است تا کم وکسری نباشد، هر از چند گاهی هم که تازه واردی میآید، تعارف به نشستن میکند و دوباره افطار خود را ادامه میدهد. با پایان یافتن افطار گپ و گعدهها و بگو و بخندها شروع می شود.«خان محمد صلاحی چطور است؟» ،«کدخدا محمد بسیار تا بسیار خوش آمدید » و جالب اینکه که بیشتر افراد را به اسم کوچک می شناسد و صدا می زند.
این رابطه صمیمی سردار را که میبینم نا خود آگاه به یاد حرف چند روز پیش حاج کمال فرمانده گردان تکاورمان می افتم که با خنده می گفت:« اگر خواستی بفهمی سردار کی به منطقه می آید کافی است از یکی از این عشایر بپرسی، نه من یا دیگری! زیرا آنها بهتر از ما خبر دارند.»
*دیگر دغدغه امنیت در اینجا نداریم
سفره افطار جمع می شود. سران طوایف بلوچ به دور سردار حلقه میزنند و او نیز در همان ابتدا پس از نام و یاد خدا می گوید: «این را از همین اول بگویم که من با حضور شما مردم غیور دیگر هیچ دغدغه امنیتی در اینجا ندارم و یقین هم دارم هیچ کس نمی تواند کوچک ترین نفوذی در صفوف مستحکم شما داشته باشد».
والحق که اینگونه است ، زیرا مرد بلوچ امروز دیگر بخوبی دریافته است، آنهایی که در آن سوی مرزها با بلعیدن دلارهای آمریکایی و پوندهای انگلیسی سنگ خلق بلوچ را برسینه می زنند، تنها و تنها به منافع خویش می اندیشند و لاغیر. سردار به پیروی از مولا و مرادش حضرت آقا، از وحدت وهمدلی سخن به میان می آورد ومی گوید:«برادران من، امروز دشمن منتظر تفرقه شماست، منتظر دودستگی است. اگر خدای ناکرده، اختلافی پیش آمد، نگذارید به جای باریک کشیده شود.اصلاً یکی از خصوصیات طایفه، همین با هم بودن است ».
توصیههای وحدت بخش سردار که به اینجا می رسد، به یاد حرف های پیش از افطار ابوالحسن از طایفه آسکانی می افتم که می گفت:«خوبی سپاه به همین است که قبل از هر چیزی به فکر وحدت ماست، کاری که بعضی ها از آن غفلت کردند. سپاه به فکر خدمت است و برای همین است که ما تا پای جان در کنار سپاه هستیم. »
*خان بلوچ ازخادمی به خانی رسیده است!
صحبت های سردار همچنان ادامه دارد و به اینجا رسیده است که می گوید:« یکی از نکات قوت در کار شما خان های بلوچ این است که شما از خادمی به خانی رسیده اید ، نه از سر تعدی و ظلم و قدرت و ثروت و مانند آن و این افتخار بزرگی برای شماست. پس این روحیه خادمی وخدمتگزاری را حفظ کنید. همانگونه که امام عظیم الشانمان، به خادمی افتخار می کرد ومی گفت به من رهبر نگویید، خادم بگویید» و این حرف را سردار، در عمل هم در ضیافت آن شب به کار بست.
هر گاه که یکی از سران طوایف و عشایر از مشکلات طایفه اش می گفت، او بلافاصله در جواب می گفت ، ای به چشم! و فوراً خطاب به علویان و پرمر فرماندهان زمینی و مقاومت مستقر در منطقه می گفت:«فوراً مشکل آقایان را حل کنید» ودر موارد محدودی هم که خواسته ها در حد مقدورات نبود با لبخندی بر لب می گفت:«صبر کنید انشاء ا... درست می شود، خوش خوش، کم کم!» و یا آنگاه که یکی از سران طوایف، ازشناسایی 100خانوار نیازمند در طایفه اش گفت، سردار بلافاصله خطاب به آقای علویان گفت:«عجالتاً 10تن آرد می دهیم، بدهید به این عزیزان، تا بعداً اقدامی اساسی برای اینها بشود. »
*همایش وحدت طوایف در دستور کار
سردار همچنان در لابلای سوالات مطرح شده ، از طرحهای سپاه می گوید و به طرح همایش وحدت سران طوایف اشاره می کند و از عبدالرحیم که گویی داوطلب یکی از این همایش هاست ، پیشرفت کار را می پرسد و او که حالا دیگر به برکات وحدت بیش از پیش پی برده است می گوید:«سردار ما نظرمان این شد که به جای اینکه تنها همایش سران طایفه خودمان را داشته باشیم، می خواهیم همایشی برای همه طوایف در پیشین داشته باشیم تا اختلافی هم پیش نیاید.» پیشنهادی که با استقبال شدید سردار مواجه شد وگفت:«کارتان را هر چه زودتر شروع کنید و نگران بودجه و امکانات هم نباشید، با توکل به خدا و با همت شما همه چیز حل می شود.» در ادامه صحبت به نکته دیگری هم اشاره می کند و خطاب به سران طوایف می گوید:«برای پیشبرد کارها به باسوادها و نخبگان ، دانشگاهیان و مولوی ها و تحصیل کرده های محلی خودتان بها بدهید، در هر کجا هستند از فکر و تجربه آنها بخوبی استفاده کنید. چون اینها بهتر از همه می توانند به شما کمک کنند.»
*انگشتر تبرکی برای مهمانان
حالا دیگر عقربه های ساعت از 10 شب گذشته است. بیشتر اینها از راههای دور و نزدیک آمده اند، باید بروند و از طرفی دیگر چند ساعتی هم به سحر باقی نمانده است. بنابراین پس از اینکه سردار چندین بار تاکید می کند «آقایان کسی دیگر فرمایشی نداشت»با صلوات برمحمد، پیامبر رحمت ومهربانی، این استوانه محکم وحدت در بین ما مسلمانان، ختم جلسه را اعلام می کند و بعنوان یادگاری از این جلسه، انگشتر تبرکی مشهد و اهدایی مقام معظم رهبری را به تک تک میهمانان تقدیم می کند و دوباره برای خداحافظی همه را در آغوش می گیرد و همینطور که از نمازخانه خارج می شوند، می گوید:«آقایان مواظب باشید، شب است با دقت رانندگی کنید، نکند خدای ناکرده اتفاقی بیفتد. اگر کسی راهش دور است همین جا بماند فردا برود.»
*اینها دلسوز نظام و کشورند
قرص نسبتا کامل ماه شب شانزدهم در حال اوج گرفتن است و ستارگان زیبا در آسمان به جنب وجوش مشغولند و حالا دیگر آخرین ماشین سران طوایف بلوچ هم در جاده سراشیب ارتباطی سپاه سرباز، آرام آرام در حال دور شدن است ومن درحالی که این منظره زیبا را تماشا می کنم، یک بار دیگر برنامه افطار امشب را در ذهن خود مرور می کنم.آری! سردار درس های آقا را خوب گرفته است و واقعاً فهمیده است درد این مردمان چیست و مشکل کار در کجاست، زیرا درد این مردم نه آنهایی است که بعضی ها به دروغ به نام خلق بلوچ در رادیوهای بیگانه نشخوار می کنند، نه خدای ناکرده دشمنی و عداوت با نظام و انقلاب و یا حتی کرسی خواهی وزارتی و ریاستی که در مواقع انتخابات، بعضی ها عوام فریبانه بدون هیچ گونه اعتقادی، از آن دم می زنند. درد این مردم درد بیمهری، درد محرومیت، درد نگاه ابزاری داشتن به آنهاست. همانی که لحظاتی بعد در پایان مراسم از سردار پرسیدم، واقعاً نظر شما در خصوص این مردم چیست؟ و او محکم و قاطع چونان که از نزدیک ترین کسان خود می گوید،گفت:«اینها دلسوز نظام و کشورند، این مردمان بسیار وفادارند، وظیفه ماست تا می توانیم به این مردم خدمت کنیم.» یادش گرامی و راهش پر رهرو
مشتی خاک به پیشگاه خدواند متعال
((هفته دفاع مقدس گرامی باد))
به گلزار شهدای قزوین که بروی هنگامی که از کنار قبور مطهر شهدا عبور می کنی و به تصاویر آسمانی شهدا نظاره می کنی و زیر لب فاتحه ای می خوانی ، از جوار مزار شهید عباس بابایی که عبور کنی به قطعه 7 ردیف 2 می رسی که ناگهان سنگ مزار شهیدی نظرت را به خود جلب می کند که رویش نوشته شده ((مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال)) . درست او کسی نیست بجز سینه زن ابا عبدالله حسین (ع) شهید علی قاریان پور . که گفته است : به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید، می خواهم همچون دهها شهید دیگر گمنام باقی بمانم؛ اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید: (( مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال ))
شهید علی قاریان پور...متولد: 1343 قزوین...شهادت:10/12/65...محل شهادت:شلمچه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ