سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچّه شهید (به یاد شهدا)

این روز ها خوب دم از شهدا می زنیم !

پنج شنبه 88 شهریور 19 ساعت 11:49 عصر

 

این روز ها خوب دم از شهدا می زنیم !

صبح روز سه شنبه 20 مرداد بود که صدای پیامک موبایلم خبر از خاموشی ستاره ای دیگر داد. پیامک از سامانه پیامک بنیاد شهید بود، با این مضمون که (هادی اعتقادی جانباز 70% به خیل شهدا پیوست مراسم تشییع فردا چهارشنبه 21 مرداد ساعت 9:30 ) . ستاره ای که از دنیای مادی و بی معرفت  ماجدا شد و به خیل یاران شهیدش پیوست .

می دانم که خیلی از بچه های شهر او را نمی شناسند من نیز او را نمی شناختم از چندتن از رزمندگان با سابقه شهر در مورد او سوال کردم . اما هر یک با سوال هایی پاسخم را دادند .کی شهید شده؟ ویلچری بود؟ قطع عضو ؟یا شیمیایی ؟ پیش خودم گفتم :چطور می شود جانباز 70% درصد این شهر که  سالها در دوران دفاع مقدس حضور مأثر داشته و سالها بود که از تاثیرات گاز شیمیایی رنج می بُرد ، کسی از حالش با خبر نباشد . چه شده است که حتی رزمندگان دیروز از حال همسنگر جبهه هایشان بی خبراند ؟! بگذارید برایتان بگویم که شهید هادی اعتقادی در سال1341در شهرمان قزوین به دنیا می آید و از سال 63 در حالی که 18 سال بیشتر نداشت از طریق بسیج مسجد محله به جبهه‌های نبرد اعزام و تا سال 67 به تناوب در مناطق جنگی حضور می یابد و در سال 1366در حین انجام عملیات در منطقه حلبچه با بمباران شیمیایی جنگنده عراقی مواجه می شود و در اثر استفاده دشمن از گازخردل ، اعصاب و تاول زا دچار خفه گی می شود و تمام بدنش تاول می زند و در حالی که سرفه های خشک امانش را می بُرد و به کما می رود ، بعد از یک ماه در حالی که نام خود را هم فراموش کرده بود به زندگی باز می گردد.

 بعد از جنگ در یکی از کارخانه های قزوین مشغول به کار می شود ، از 6 سال پیش بخاطر تاثیرات شیمیایی در مسیر بین قزوین تا بیمارستان ساسان تهران به سختی گذر عمر می کرد و رنج می کشید تا اینکه از 8 ماه پیش در بیمارستان ساسان بستری می شود ،او که ریه هایش به شدت آسیب دیده واز حنجره مصنوعی استفاده می کرد و حتی نام فرزندان خود را هم فراموش کرده بود، به سختی در  دنیای پرتلاطم و طوفانی  گذر عمر می کرد. تا اینکه در 20مرداد 88 به ندای حق لبیک می گوید و با شهادت به جمع یاران آسمانی خوش می پیوندد.

شهید هادی اعتقادی

جانباز شیمیایی شهید هادی اعتقادی

همسر صبور شهید اعتقادی می گوید مشکلاتمان بسیار بود و همیشه سعی می کردم در بیمارستان کنار همسرم باشم و دو فرزندم علی و محمد رضا در خانه تنها بودند اما سعی می کردم محیط خانه را تاحدودی برای بچه ها آرام نگه دارم تا آنها کمتر احساس کمبود کنند.او می گوید؛ فرزندانم هیچگاه از این شرایط گله نمی کنند و به پدرشان افتخار می کنند، هر چند پدرشان زمانی هم که در خانه بود به علت مصرف بیش از حد دارو همیشه خواب بود و یا نمی توانست با فرزندانش حتی برای قدم زدن بیرون برود.

از آخرین تشییع شهدا در شهرما که برای شهدا گمنام بود سه سال می گذشت . پیش خود گفتم این روزها بعد از آن حوادث قبل انتخابات که باسوء استفاده ناجوانمردانه عده ای از اسم دوران دفاع مقدس ، امام و شهدا و قانون شکنی همان عده در حوادث تلخ بعد از انتخابات ، همه دلشان برای شهدا تنگ شده و فردا که روز تشییع شهید اعتقادیست ؛ رزمندگان ،ایثارگران ،دانشجویان و بچه هیئتی ها و همه مردم شهر همانند روزهای  دوران دفاع مقدس وقتی شهیدی تشییع می شد همه می آمدند، می آیند تا بار دیگر آرمانهای بلند انقلاب ، امام و شهدا تجدید میثاق کنند. تشییع شهدا جامعه را متوجه فرهنگ شهادت می‌کند ضمن اینکه نباید وظیفه خود را منحصر به تشییع شهیدان بدانیم .

در حالی که مطمئن بود دوستانم همانند همه خبرها که با پیامک بلافاصله در شهر می پیچید از مراسم باخبرند، اما فقط برای جهت اطلاع مجدد ،زمان و مکان مراسم تشییع را برای چند تن از دوستان پیامک زدم.صبح چهار شنبه 21مرداد ساعت به سمت محل تشییع حرکت کردم .در مسیر دنبال پوستر ها وبنر های اطلاع رسانی برای تشییع می گشتم اما مشاهد نکردم پیش خود گفتم انشا الله  در مسیر های دیگر هست.به محل تشییع رسیدم .که ناگهان تمام بدنم را عرق سرد فرا گرفت .اینجا چرا اینقدر خلوت است ؟پس بقیه کجا هستند؟ نکند تشییع زودتر شروع شده و من دیر رسیدم ؟ اما نه مراسم آغاز نشده بود و تازه برای اینکه مردم برسند با نیم ساعت تاخیر شروع شد.روی تابوت شهید را با تکه هایی از چند پرچم کوچک کشورمان که با چسب بهم متصل شده بود به نحوی پوشانده بودند. تابوت حرکت کرد وفقط شانه های خانواده شهید و عده ای دیگر ، میزبان پیکر مطهر فرزند برومند حضرت روح الله(رض) شد.در حالی که بغض و اشکم در هم آمیخته شده بود گوشه ای از تابوب را گرفتم .زیر لب به شهید اعتقادی گفتم: حاجی برایم فاتحه ای بخوان که تو زنده ای ما مرده ! حاجی سلام مرا به پدر و عمو های شهدیم برسان و بگو که دلم برایتان تنگ شده است با معرفت ها چرا حالی از ما نمی پرسید؟.

در حالی که تابوت شهید روی دوشم بود چندین بار ناخودآگاه به عقب نگاه می کردم ولی تعدادمان همان حدود 100 نفر بود و کسی اضافه نمی شد. از ارتش یک گروه موزیک بیشتر نبود و از سپاه و نیروی انتظامی بجز چند سرباز که حفاظت خیابان رو به عهده داشتند کسی را مشاهده نکردم.

 پیر مرد عزیزی هم بود که فقط لا اله الا الله می گفت و بقیه تکرار می کردند.یادش بخیر تشییع شهدای سال های نچندان دور ، که در حین تشییع مداحی مدیحه سرایی می کرد و مردم با شعار هایی همچون ((این گل پر پر از کجا آمده ، از سفر کرببلا آمده )) ((حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست)) (( کجائید ای شهیدان خدایی   بلا جویان دشت کربلایی ، کجائید ای ... )) شهدا بدرقه می کردند .

مگر مردم شهدا را فراموش کرده اند ؟با مردم کاری نداریم همزمان و رفیقان همسنگرش کجا هستند؟اصلا دوستانم که خود به آنها پیامک زدم کجایند؟دنبال مقصر نیستم مسوولین به خود نگیرند. این روزها خوب دم از شهدا می زنیم !

 مارا چه شده است؟ یادم است سال گذشته برای یک همایش پیاده روی تمام شهر را پوستر و بنر و تراکت فرا گرفته بود جالب اینجاست که بسیاری از ادارات به کارمندان و خانوادهایشان دعوت نامه داده بودند و از آنها خواسته بودند که در آن همایش پیاده روی شرکت کنند.

در روز تشییع در خیابان شهدا خبری از عطر و گلاب و اسپند نبود اما جایتان خالی عطر شهید همه جا را معطر کرده بود. !

آری

               یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه                 هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه 

 

بنا نبود اینجوری بشویم .... قرارمان این نبود به شهدا جاخالی بدهیم ... قرارمان این نبود امام را تنها بگذاریم ...
 خوب است که بدانیم جنگ تمام شده است اما شیمیایی ها تازه سرفه هایشان شروع شده است ما نیز کنار سفره ها رفتیم وصرف نکرد که این سرفه ها را بشنویم. یارانی که مانده اند ولی غریبانه.بعد از جنگ انگار غریبه شده بودند .انگار ما آنها را نمی شناختیم .انگار یادمان رفته بود که اگر جنگی را گنجی هست همین ها هستند . اما دل فقط به این خوش داشتیم که دشمن را از مرزهایمان فراری دادیم.غافل بودیم که زخم دشمن هنوز در خانه است.دشمن

رفت،آری،اما در سینه جانبازان ما مگر ردپایش را نمی توان دید؟

مگر جانبازان را فراموش کرده اید ؟مگر فراموش کرده ایدو نمی دانید؟آرزوی فرزند جانباز قطع نخایی این است برای یک بار هم که شده پدرش را تمام قد ببیند؟ ،فرزند شهید نمی داند مفهوم واژه پدر یعنی چه ،فرزند جانباز شیمیایی بجز صدای سرفه از پدرش چیزی نمی شنود ، خانواده های جانبازان اعصاب و موجی با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند؟

روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غریبی است .قرارهای امروزی آوای بی قراران را از یادها برده است، ترانه‌های امروزی ترانه‌ی دلنواز باران جبهه‌ها را از بین برده است. . غربت یاد شهید غیرت‌های رفته به باد را زنده نمی‌کند ؟

 آری، زمان زمان غریبی است.

لبخندهای مایل به دنیا لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینه‌هامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است.  کجائید؟! ای لبهای خاموش، تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.

ابری می شوم انگاری ، باد که می وزد بارانم می آید.     نویسنده:قاسم اللهیاری (فرزند شهید اللهیاری )

نیمی از مطلب فوق در روزنامه رایحه مهر استان قزوین در تاریخ 1/6/88 به چاپ رسیده بود ! که در وبلاگ متن کامل آن را مشاهده می کنید.

 

 

 



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

جومونگ قوی تر است یا شهید حسن باقری؟

جمعه 88 مرداد 23 ساعت 1:29 صبح


قطعا جواب کودکانی که این روزها با خانواده خود هفته‌ای دو شب پای تلوزیون
می‌نشینند و این سریال کره‌ای را دنبال می‌کنند، «جومونگ است» و ولاغیر.

شخصیت جومونگ در این سریال به قدری قوی و دارای محاسن فراوان اخلاقی فردی
و اجتماعی است که هر بیننده‌ای را در هر رده سنی‌ای به خود جذب می‌کند؛
جومونگی که افسانه‌ای بیش نیست.

شاید توضیح و تفسیر نام جومونگ در صفحات افسانه‌های تاریخ کشور کره چند
سطری بیشتر نباشد، اما به بهترین نحو ممکن حدود 90 ساعت برای او
شخصیت‌پردازی کرده‌اند و این جومونگ نه فقط برای کره‌ای‌ها، بلکه برای
بسیاری از مردم دنیا یکی از دوست داشتنی‌ترین چهره‌ها شده است و این یعنی
کره‌ای‌ها الگو معرفی کرده‌اند و چیزی برای عرضه کردن دارند. در سریال‌های
قبلی آنها «یانگوم» نمونه یک بانوی کامل نشان داده شد و امروز هم جومونگ
جوانی است، کامل در تمام زمینه‌ها که فوق العاده آرمان‌گراست.

این روزها اگر به برادر یا خواهر کوچکتر خود بگوییم جومونگ کیست؟ چه جوابی به ما می‌دهد؟ جومونگ در ذهن او یک اسطوره است.
در طرف دیگر ماجرا اگر بگوییم مثلا شهید حسن باقری را می‌شناسی یا نه؟ گیج
می‌شود و منگ می‌ماند. البته تقصیری هم ندارد. او هیچ ذهنیتی از امثال
شهید باقری در ذهن خود ندارد.
جومونگ یک افسانه است و حسن باقری سند واقعی دفاع مقدس
شیخ بهایی را هم نمی‌شناسد. از ابوعلی سینا هم فقط چند خطی در کتاب‌های
درسی خوانده است. شهید همت و چمران تداعی کننده سرعت بالای اتوموبیل‌ها در
اتوبان‌های نام گذاری شده به نام این شهیدان است. نام‌هایی که بعضی از
آن‌ها سرنوشت تاریخ را تغییر داده اند و زیبایی‌های بسیاری را در عالم
حقیقت و نه در افسانه‌ها خلق کرده اند.

حیف که این همه اسطوره داریم و نمی‌توانیم آنها را معرفی کنیم ...
شادیه روح شهید شهید حسن باقری صلوات



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    بیانیه فرزند شهید به موسوی

    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:8 عصر
     جناب میرحسین ! بسم الله...
     فکرش را هم نمی‌کردم که سرانجام انتظار دیدارم با میرحسین بدین‌جا ختم شود ولی من نه میرحسین که حامیانش را به جای روز روشن در شب تاریک مشاهده کردم؛ آنجا که جای دست دوستی نخست‌وزیر دوران جنگ، سنگی سنگین به سنگینی انتظار 20 ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بیهوش کرد تا ضربات سنگ‌های دیگر جسم نحیفم را بیش از این نیازارد.

    اما جناب موسوی! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرف‌هایت، بیانیه‌هایت، شاخ و شانه کشیدن‌هایت و خنده‌های شیطانی آن سوی آب که روح را آزرد و بی تاب و مجروح کرد. جناب میرحسین! دوست داشتم در فضایی مهربانانه‌تر با تو سخن بگویم. قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرفیانت.
    قصه آن شب را می‌خواهی بدانی؟ ... شاید برایت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکایت من از توست. تو متهم هستی به ریختن خون فرزند یک شهید. من هم رهایت کنم، مادر بزرگم دست‌بردار نیست. آخر من تنها یادگار فرزند شهیدش هستم... می‌دانی، تا همین امروز اعتراضات مدنی تو به قیمت جان چه بیگناهانی تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثی‌های خبیث، باز جانباز کرده‌اند. این ننگ را کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجی حق دارد از تو بپرسد که: «روی خون چند نفر می‌خواهید رئیس‌جمهور شوید؟!»
    دوشنبه شب، همان شبی که تو غروبش به بهانه بیانیه، فرمان آشوب دادی، همان شبی که تو بعد از این فرمان به دامان خانه بازگشتی و در آشیانه آرام گرفتی، میلیشیای دموکراسی، ناشیانه به جان ملت افتاد و تنها در خیابان آزادی، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوی باروت می‌دادند. اعتراض‌شان مدنی بود اما بوی خون می‌داد. گنگ ‌خواب دیده شده بودند.
    حجاریان که گفته بود؛ اصلاحات خون می‌خواهد! چرا تعارف کنیم. تو مشکلت احمدی‌نژاد نیست. در سر نه‌ سودای اصلاحات، که خیال کودتای مخملین داشته‌ای. حداقل رفتار و گفتارت که این را می‌رساند. در دل چه می‌اندیشیدی، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسی مانکن نمی‌توان انقلاب کرد.
    امر گاهی بر آدم مشتبه می‌شود. اشتباهی گمان می‌کند که کار تمام است. این گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با یک چوب نمی‌رانم. عقلای شان خوب مردمی هستند. هرچند که بعید می‌دانم که دگربار به تو روی خوش نشان بدهند و رای بدهند. تو حتی صدای مسیح مهاجری را هم درآوردی! در سرمقاله جمهوری‌اسلامی خطاب به تو با عتاب و بعد از کلی حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتی ولایت‌فقیه و شورای نگهبان را قبول نداشته‌اید، اصولا نامزد انتخابات شده‌اید؟ اما از صفحات کاغذی به کف خیابان برگردیم. خس و خاشاکی که به اسم تو، دنبال رسم براندازی بودند، با خود می‌پنداشتند که این ظلمت و تاریکی، همیشگی است اما نیک که بنگری ره افسانه زده بودند. سحر نزدیک بود. نماز آدینه را دیدی؟ زیارت قبول! می‌دانم در آن نماز نبودی.
    سرباز انقلاب بودن، لیاقتی می‌خواهد که خدا سعادتش را برای همیشه به آدمی نمی‌دهد. خواه مرجع تقلید باشی، خواه قائم‌مقام رهبری. بزرگ‌تر از شما بودند کسانی که می‌خواستند بر صورت خورشید، خاک بپاشند. سرنوشت‌شان را تو بهتر از ما می‌دانی ... و خوب می‌دانی که قرارمان این نبود،‌تو قرارمان را بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرافیانت. چه بسیار که از در نصیحت به تو می‌گویند: به سیم آخر زده‌ای اما هنوز دیر نشده! جناب موسوی! معمولا رسم روزگار بر این است که زود، دیر می‌شود. تو قبل از آنکه بخواهی با پاپس کشیدن،‌منت بر نظام و ملت بگذاری، اول باید جواب این خون‌ها را بدهی. قهرمان
    ‌بازی بماند برای بعد.
    دوشنبه شب، من بی‌آنکه عضو نیروی انتظامی باشم، دوشنبه‌شب، من بی‌آنکه عضو بسیج باشم، راهی خانه بودم اما نمی‌دانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهی‌ام، نه مدعی‌ام که حزب‌اللهی‌ام و نه هیچ، الا فرزند یک شهید. بیش از 10 سال سابقه‌کار مطبوعاتی دارم و تاکنون یاد ندارم اشاره‌ای به این کرده باشم که فرزند شهید هستم. اما از آنجا که شما وقتی حال و روز امروز خود را خراب می‌بینید از نخست‌وزیری‌تان در دوره جنگ مایه می‌گذارید، چه باک اگر دیگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پیمانی ناگسستنی است! اما این ننگ را کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمده‌اند؟

    همان کسانی که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند این روزها برای تو دست می‌زنند! همان کسانی که حاج‌احمد متوسلیان، این حیدر کرار سپاه خمینی (ره) را به اسارت بردند، این روزها در مدح تو شعر می‌خوانند! همان منافقینی که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشیده بودند، این روزها با تو ابراز همدردی می‌کنند! فرح پهلوی و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتی است؟ چه شده که شیمون پرز به طرفداری از تو برخاسته؟ اینها که روزگاری مقابل همه ما، تاکید می‌کنم همه ما، صف‌آرایی کرده بودند، اینک پشت سر تو سنگر گرفته‌اند . راستش را بگو این 20 سال با خودت چه کرده‌ای؟ تو عوض شده‌ای یا آنها؟ نه به آن سکوت 20 ساله‌ات، نه به این همه هیاهو. نه به آن تفریط، نه به این افراط. راستی! فریادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان این نبود ولی تو قرارمان را بهم زدی؛ با حرف‌هایت و سنگ‌های اطرافیانت.
    جناب میرحسین!
    نظامی که خمینی پایه آن را گذاشت و خامنه‌ای ادامه?دهنده راهش است، دوستانی دارد و دشمنانی. نه هر کسی برای این دوستی، سزاوار است و نه هر ناکسی برای این دشمنی لایق. امثال شما شاید روزگاری دستی در سپاه دوست داشته‌اید و لیکن امروز نه آنگونه است که با داد و بیداد و فریاد مبدل به دشمن نظام شوید. جمهوری اسلامی، جمهوری مقدسی است که خبیث‌ترین شیاطین عالم دشمن آنند؛ صهیونیست‌ها، سران شیطان بزرگ، ابر سرمایه‌داران عرصه رسانه و... پس با این خودنمایی‌ها، بی‌زحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنید.

    علی(ع) را دشمنی سزاست همچون عمروعاص و معاویه. ابن‌ ملجم‌ها و قطام‌ها گرچه در تقاطع براندازی، با سران کفر به یک نقطه مشترک می‌رسند اما امثال پسر ملجم و...، حقیرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گیرند. چنین افرادی بیش از آنکه دشمن علی باشند، آلت دست دشمن اصلی‌اند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمی‌کند.
    ما یک «خودی» داریم و یک «غیر خودی» و این وسط هستند کسانی که نقش‌شان بیشتر از «نخودی» نیست. نخودی‌ها نه به سکوت‌شان اعتباری هست نه به فریادشان. اما هم سکوت‌شان و هم فریادشان قند در دل دشمن آب می‌کند و دشمن را به یک چیزهایی امیدوار. بیچاره دشمن! بیچاره رئیس‌جمهور آمریکا که باز هم به امید خبرهایی از ایران نشست اما از کودتای مخملین، طرفی نبست.

    این ننگ را به کجا می‌خواهی ببری، آقای نخست‌وزیر دوران جنگ! تو امروز رایحه دوران امام را می‌دهی یا بوی خباثت‌های شیطان بزرگ را؟ تو امروز، چیزی از دیروز خود باقی نگذاشتی. آمریکا، انگلیس و اسرائیل، آنقدر از تو خوبی دیده‌اند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابی بودنت را و گناه 8 سال نخست‌وزیری دوران جنگت را بخشیده‌اند. از نظر اوباما تو دیگر پاک پاکی!... و این یعنی اینکه قرارمان این نبود، قرارمان را تو بهم زدی، با حرف‌هایت و سنگ و تیغ‌های اطرافیانت. همان سنگ که پدران بسیاری را داغدار عزیزان‌شان کرد و بر سر من نیز نشانه‌ای گذاشت.
    گفت: به کسی که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کرده‌اند، چه جای شکایت است. شکایتی از محضر دوست نیست. جان امثال من چه ارزشی دارد که برای یار خراسانی، قربانی شود. ما اما گریبان آنهایی را که به صورت خورشید، خاک می‌پاشند، رها نخواهیم کرد؛ پس بسم‌الله...

    حسین قدیانی/فرزند شهید

    دل دیوونه نداره با کی از حرف زمونه ........ آخه داروی دل اون خاک قبر بی نشونه



    نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    پدر آسمانی ام روزت مبارک

    دوشنبه 88 تیر 15 ساعت 10:6 عصر

    "بسم رب الشهداء و الصدیقین"

    آسمونی ترین پدر 

    هر مزار یک ستاره                     آسمانی از ستارگان
    هر ستاره یک پدر                     بهترین پدران
    هر پدر یک گل                        گلزار آسمانیان

                 هر گل تقدیم به یک پدر

                نگو که از تو سراغی... نگو نمی گیرم!               

                نبض دلتنگی ام این روزها بیشتر و محکم تر می کوبد.

                می خواهم صدایت کنم،نه فقط یک بار

                آنقدر زیاد که مجبور شوی صدایم را بی جواب نگذاری.....

                 پدر آسمانی ام روزت مبارک!



    نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    آقای موسوی ! وای بر تو (ترکش پست)

    یکشنبه 88 خرداد 31 ساعت 8:24 عصر

    بسم رب الشهداء و الصدیقین
    السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، فاطمة الزهراء

    آقای موسوی، وای بر تو
    مردم را به جان هم می اندازی و خیانت به خون شهدا می کنی؟ همان شهدایی که با خون خود ریشه درخت نظام جمهوری اسلامی را آبیاری کردند و امنیت را برای مردم ایران به ارمغان آوردند وگرنه ما هم کشوری بودیم مثل عراق یا افغانستان یا پاکستان زیر چکمه اسراییلی ها و آمریکایی ها.

    آقای موسوی، وای بر تو
    که تو برادر بسیجی و سپاهی نیستی، تو دشمن آنهایی و از آنها کینه به دل داری و حزب اللهی ها و انقلابی ها را ساحر نامیدی. تو برادر بسیجی و سپاهی نیستی، چرا که بسیجی و سپاهی پیرو ولی فقیه و گوش به فرمان رهبر است اما، تو در بیانیه هایی که صادر می کنی به رهبر آنها توهین می کنی و عملا هم خلاف حکم و دستور و فرمان رهبر مسلمانان زمان و مرجع تقلید شیعیان حرکت می کنی.

     آقای موسوی، وای بر تو
    تو خائن به خون شهیدایی، چرا که وصیت نامه هر شهید را که می خوانی همگان را به برادری و اتحاد دعوت می کند و به پیروی از امام و رهبری دعوت می کند و از مردم می خواهد تا گوش به حرف و مطیع امر رهبر باشند اما، تو خلاف امر رهبر حرکت کردی و هنوز هم برای رسیدن به مقاصد شومی که در سر داری در حال تلاش و کوششی. تو خائن به شهدایی هستی که خونشان پای برومند کردن نهال انقلاب اسلامی ریخته شد.

    آقای موسوی، وای بر تو
    تو بر خلاف خواسته ها و گفتمان و خط امام خمینی (ره) حرکت کردی که ای کاش همان زمان که حضرت امام فرمودند اگر به خاطر خدماتت به انقلاب نبود تو را خائن به انقلاب و ملت معرفی می کردم، ای کاش همان زمان خدمتی در پرونده ات ثبت نبود تا امروز پس از بیست سال برنخیزی و عده ای را داغدار عزیزانشان نکنی.

    آقای موسوی، وای بر تو
    چگونه پاسخ خون های بی گناهان ریخته شده را در مقابل خدا خواهی داد؟ همان قریب سیزده میلیونی هم که به تو رأی دادند، شک نکن که حداقل هشت، نه میلیون آنها به طور قطع، پیرو محض امر ولایتند و از رأیی که بو تو دادند، پشیمانند.

    آقای موسوی، وای بر تو
    به چه دل بسته ای؟ به آن سه، چهار میلیون معاند و مخالف نظام جمهوری اسلامی که دنبال سرت قد علم کرده اند یا به حمایت دشمنان تاریخی قسم خورده ی ایران همچون انگلیس و آمریکا و اسراییل؟ شاید هم به کاغذ پاره هایی که حجاریان برایت سیاه می کند و در شوراندن اراذل و اوباش و منافقان خائن و یا شوراندن و اغفال جوانان غافل و تشویق آنها به شورش در خیابان ها به عنوان بیانیه از طرف تو و با تأیید تو منتشر می کند دل بسته ای؟

    آقای موسوی، وای بر تو
    کلاهت را قاضی کن و بگو هدف تو خدمت به مردم بود؟ مردم به تو رأی ندادند که خدمت کنی، شهرشان را بر سرشان خراب میکنی؟ تو یا تشنه قدرت بودی یا به دنبال رسیدن به افکار شومی که نظام جمهوری اسلامی و مردم شهید پرور و مظلوم آن را نشانه گرفته است.

    آقای موسوی، وای بر تو
    سرنوشتی بدتر از بنی صدر را برایت آرزو می کنم که دامنت آلوده به جنایت شد و خون های ریخته شده مظلومان و آه دل خانواده ای داغدار تو را رها نخواهد کرد. خدا از تو نگذرد که مردم را به جان هم انداختی و خون به دل خانواده های شهدا و ایثارگران و رهبر مظلوم و عزیزمان کردی.

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اذا جاء نصرالله و الفتح...و رأیت الناس فی دین الله افواجا...فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا

    برگرفته از وبلاگ دیوانه دل



    نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    قاسم اللهیاری: فاجعه منا نتیجه بازگرداندن کشتی نجات از یمن بود
    175 شهید غواص
    آغاز سال جدید فاطمی در کنار مادران شهدای گمنام
    جزئیات خواندنی کشف پیکر شهید طالب حیدری
    آخرین سواری بر دوش بابا
    بخشی از مصاحبه من با پایگاه خبری دانشجویان در خصوص تدفین شهدا گم
    حاج عبدالله اسکندری
    پیکر شهید داوود فرجی بعد از 30 سال به آغوش خانواده اش بازگشت.
    سفر اربعین پیاده روی نجف تا کربلا
    امامی برای همه زمان ها
    زیباترین لحظه زندگی ام
    تشییع پیکر 8 شهید گمنام در قزوین
    عید نوروز تو جبهه ها
    کریم 40سانتی
    عیدی
    [همه عناوین(96)][عناوین آرشیوشده]