سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچّه شهید (به یاد شهدا)

کرامتی از شهدای گمنام...

شنبه 87 آذر 23 ساعت 9:9 عصر

  چند روز پیش در قالب گروه مشاورین جوان و گروه امور شهدای گمنام خدمت سردار سرتیپ سید میر فیصل باقرزاده رسیدیم .او که همیشه نامش در کنار تفحص و شهید و شهید گمنام به زبان می آد ،او که تمامی مناطق عملیاتی دفاع مقدس رو تفحص و زیرو رو کرده تا پلاک شهیدی رو پیدا کنه و با اون پلاک دل مادر شهیدی  رو شاد کنه .

   تو را که دید دلش ریخت مرد ، زانو زد                میان ترکش و خمپاره درد،زانو زد

   سپس پلاک تو را با دو دست لرزانش                از استخوان تنت باز کردو زانو زد

او که با اومدنش به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ،نماز شکر رو بر دوستداران فرهنگ دفاع مقدس واجب کرد ، او که دلم خیـــــــلی وقت بود برای دیدن و بوسیدنش لک زده بود.

 

عبور می کنیم ...

تو اتاق جلسه منتظر اومدن سردار بودیم ،بچه ها ازم خواستن تو این فاصله ، شعری از شهدا بخونم ،خوندن من که تموم شد  هر کدوم از بچه ها  اجازه خواستند  تا خاطره و شعر بخونن بعد که متقاضیا بیشتر شدند آقا جواد تاجیک مسئول گروه مشاورین جوان هم جلسه رو مدیریت کرد و گفت هر کی فقظ یه خاطره سی ثانیه ای بگه ،پیش خودم گفتم آخه مگه تو سی  ثانیه میشه خاطره شهدا گفت،بچه ها یکی یکی  دست بالا کردند و تعریف کردند در نهایت دیدم خودم از همه بیشتر خاطره سی ثانیه ای تعریف کردم ، در هر صورت  تو اتاق کنفرانس یه شب شعر و خاطره تا اومدن سردار راه انداختیم البته بگم که سردار دیر نکرده بودند و ما زود رفته بودیم .بلاخره یکی صلوات فرستاد ، متوجه شدیم که سردار تشریف آوردند ، با همه دست دادن و من دلم می خواست رو بوسی هم کنم ولی حیف که نشد .جلسه رو شروع کردیم سوال ها ، درخواست ها و  پیشنهادامون رو خدمت سردار عرض کردیم و سردار چقدر زیبا همه رو با خاطره ای از شهدا و تفحص پاسخ می دادند .بین صحبت های سردار پیش خودم می گفتم چی می شد یه جوری با سردار رفیق میشدم ، شهدا رو واسطه گرفتمو گفتم آی شهدای گمنام مهرم مارو به دل سردار بندازین یه کم بیشتر با هم رفیق شیم .بعد از اینکه جلسه تموم شد . همه رفتیم کنار سردار ایستادم تا عکسی به یادگار بگیریم که بعد از اون یه صحبت هایی با سردار کردیم  که نمی گم براتون که یه دفعه سردار از من خواستند برم به اتاقشون ،اینجا بود که تو دلم گفتم آی شهدا دمتون گرم کار خودتونو کردین ، خوشحال شدم و پشت سر سردار رفتم به اتاقشون ،چه اتاق ساده و زیبایی کنار میز کار حصیری پهن بود ،و سجاده ای کنارش ... سردار اسمو فامیلو تحصیلاتمو پرسیدن من که داشتم می گفتم ، سردار فرمودند پس بگذارید ما یه هدیه ای به شما بدیم ،من که داشتم بال در می آوردم ، قاب عکس زیبایی از مقام معظم رهبری رو برداشتند و هدیه دادن به من ، منم که از خوشحالی داشتم شهید می شدم .گفتم اگر امکان داره با دست خط خودتون پشت قاب عکس برام یادگاری بنویسید .که سردار این یادگاری برام نوشتند ...

                     

تقدیم به فرزند عزیزم قاسم اللهیاری فرزند شهید سرافراز حسن اللهیاری .باقرزاده 14/9/87

من هم او را همچون پدر شهید دوست دارم .اون نوشته حالم رو دگرگون کرد اشک تو چشام حلقه زد بعد که هدیه رو گرفتم همدیگرو در آغوش گرفتیم چه آغوش آشنایی، من اشک می ریختم و می خواستم این لحظه تموم هیچ وقت تموم نشه...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    قاسم اللهیاری: فاجعه منا نتیجه بازگرداندن کشتی نجات از یمن بود
    175 شهید غواص
    آغاز سال جدید فاطمی در کنار مادران شهدای گمنام
    جزئیات خواندنی کشف پیکر شهید طالب حیدری
    آخرین سواری بر دوش بابا
    بخشی از مصاحبه من با پایگاه خبری دانشجویان در خصوص تدفین شهدا گم
    حاج عبدالله اسکندری
    پیکر شهید داوود فرجی بعد از 30 سال به آغوش خانواده اش بازگشت.
    سفر اربعین پیاده روی نجف تا کربلا
    امامی برای همه زمان ها
    زیباترین لحظه زندگی ام
    تشییع پیکر 8 شهید گمنام در قزوین
    عید نوروز تو جبهه ها
    کریم 40سانتی
    عیدی
    [همه عناوین(96)][عناوین آرشیوشده]