و نخلها که سحر سر به آسمان دادند...صلات ظهر که شد، ایستاده جان دادند
صلات ظهر درختان اقامه میبستند...که روح و راحت خود را به باغبان دادند
چه نخلها که به انگشتهای نامعلوم...جهان گمشدهای را به ما نشان دادند
کنار نعش افق نالههای نیزاران...غروب بود و چه حالی به کاروان دادند
مسافران غریبی که دیر میرفتند...به کاروان نرسیدند تشنه جان دادند
همین مشاهد مظلوم در دیار غریب... به سرزمین شما هفت آسمان دادند
(به سرزمین شما آه سرزمینی که...غریب و دوست بدان زخم و استخوان دادند
غریبهها که فقط شکل میزبان بودند...به زائران رطب، خنجر و سنان دادند
برای هر که مسافر برای هر که رسید...سگان کوفه دویدند، دم تکان دادند
وقیح بود ولی عابران نامربوط...به جای چشم، شما را دو تکه نان دادند
همین مشاهد مظلوم در دیار غ...به سرزمین شما هفت آسمان دادند
به تشنگان مجاور فرات نوشاندند...به خستگان سفر توشه و توان دادند
به احترام شکفتن، جوانه رویاندن...به نخلهای کهن فرصتی جوان دادند
اگر چه تشنه در آغوش آسمان...به سرزمین عطش، صبح و سایبان دادند
به رغم آنچه به حلق بریدهای نرسیدند...چه جامها که به مردان این جهان دادند
شبیه رود اگر آبروی این خاکند...شبیه چشمه به هرخطهای روان دادند
خدای من چه بهار شگفتانگیز...به بوستان غزلخیز عاشقان دادند
چقدر بوی تو پیچید و باد میآید...چقدر بوی تو ر ا یاس و ارغوان دادن
«زبان خامه ندارد سر بیان فراق»...زبان خام مرا جرأت بیان دادند
سید اکبر میر جعفری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ