جاتون خالی امسال عید رو میهمان شهید سید حسین علم الهدی بودم . چه روز و شبهای زیبایی بود . از 22 اسفند تا 5 فروردین 13 روز تو هویزه افتخار خادم الشهدایی داشتم .چقدر زود تموم شد .دلم می خواست بیشتر بمونم ولی در نهایت چون خادم های خواهر می خواستن برگردن تهران و کسی نبود باهاشون بیاد منو با اتوبوس خواهرا فرستادن تهران .کاش می شد بیشتر هویزه بمونم. هویزه قطعه ای از بهشته .
یادش بخیر تو هویزه هر کاری می کردیم ، از دستشویی شستن (که به معراج ) معروف بود تا روایت گری .چند روز هم شابز بودم این اسمی بود که بچه ها گذاشته بودن ، که متشکل میشه از حرف اول کلمات (شبکه انهدام بنیادین زباله) یاد شابز اعظم(رئیس شابزا) هم که تا تکون می خوردیم کیسه زباله می داد دستمون که منطقه عاری از وجود زباله ها کنیم بخیر . (تو ف تو ریا ، ریا نشه )
اونجا دیگه شاه و گدا با هم فرقی نداشتند ( این cd طلائیه هم مارو کشت همه راویا همینو تعریف می کنن) همه یه جور بودیم و لباس خاکی می پوشیدیم . یاد حاج آقا نادم افتادم (یادش بخیر )همونی که تو هویزه روایت گری می کرد . همش هم خاطرات تکراری یادمه یه مسئول کاروان اومد گفت اقا من سه سری کاروان اوردم این حاجاقا همینارو تعریف می کنه صداشو ضبط کنید بزارید پخش شه این بنده خدا هم خسته نمیشه اگه رفتید هویزه به حاج اقا بگید ماجرای دختر استهباناتی ، ردیف اول قبر هشتم رو براتون تعریف کنه :d . بقیش باشه یه وقت دیگه براتون تعریف می کنم . موقع سال تحویل هم یه مراسم گرفتیم که من این شعرو اونجا خوندم .
بچه ها، تحویلِ سال
یادش بخیر، هویزه
چیده بودیم تو سفره
سربند و یه سرنیزه
بچه ها خیلی گشتن؛
تو جبهه سیب نداشتیم.
به جای سیب تو سفره
کمپوتشو گذاشتیم.
تو سفرمون گذاشتیم؛
یه کاسه، سکه و سنگ
سمبه به جای سنجد،
یه سبزه ی رنگارنگ.
اما یه سین کم اومد!
همه تو فکری رفتیم.
مصمم و با خنده
همه یک صدا گفتیم:
« به جای هفتمین سین
تو سفره سر می زاریم.
سر کمه، هر چی داریم؛
پای رهبر می زاریم.»
سال بعد تو هویزه منتظرتون همتون هستیم ،خاک قدماتون سرمه چشامون.التماس دعا. یازهرا.س.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ