دروازه ها را بگشایید تا از میان ستونهای دود عود ، مادران منتظر ، گلهای محمدی را ببویند و ببوسند .
دروازه ها را بگشایید رو به سوی جنگاوران خورشیدی ما ، با بانگ بلند تکبیر و هزار صلوات .
دیگر نگاه مادری منتظر از پنجره به دشتهایی آن سوی افق به شط پرندگان آفتاب به انتظار نخواهد بود . ای عزیز ، مقدمت در جای گرفتن در صدف ابدی مبارک .
این چه داغیست که از سوی افق آوردند بهر چشمان ترم باز گهر آوردند
بوی باروت هنوز از تن او می جوشد پیکر سوخته زان مرد خطر آوردند
آه دیدم که بر دوش ملائک امروز بهر آن کودک معصوم پدر آوردند
یاد جبهه ها در ذهنم زنده می شود . آن سنگرها آن تنها چراغی که در نیمه شبی خلوت سو سو می زد ، در گوشه ای از حسینیه شهید همت ، آرام آرام اشکی از گونه ای می چکید و آن صورت زیبای مناجاتی که در سینه ای حبس شده ره به بیرون می جست و ناله بنده ای خالص که از خدا طلب شهادت می کرد .
عزیز من ! دیگر آن شب تار پایان گرفته و تو از این پس در صدف جاودانگیت برای همیشه جای خواهی گرفت اما سینه چون اقیانوس را چه کنم و کجا برم که خدا می داند چه ها در ان جای گرفته بود که تا قیام قیامت رازهای ناگشوده ات همچنان باقی خواهد ماند . وه که چه زیبا کوله بارت را که به سنگینی کوه بود به سر منزل جانان رساندی . آسمان دوکوهه ، دشت عباس ، مهران ، چنگوله ، هویزه ، طلائیه و ... هنوز به یاد دارند زمزمه هایت را که چه خوش می خواندی ؛
مولایم حسین جان .. در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
ای عزیز ؛تو با خود عطر جبهه را آورده ای آنجا که انسانها به خدا نزدیکتر بودند ، آنجا که پرستوها نغمه سرا ، پروازکنان ، قلب آسمان سرخ شهادت را می شکافتند ، انجا که کبوتران خونین بال ، در افقی غم گرفته ولی شاداب از عطر طراوت شهادت بال می زنند .
ای کبوتر خونین بال ؛ تو در جبهه های نور چه دیدی که دلت برای آن پر زد ؟
ای همیشه در یاد ، با ما حدیث وفا بخوان با ما از اسرار پر شکوه عشق الله بگو تا ما نیز همچون تو شیفته و واله حق گردیم . ما نام مقدست را بر برگ برگ لاله های خونین کشورمان خواهیم نگاشت .
و که چه سعادتی !
تفحص
لیست کل یادداشت های این وبلاگ