• وبلاگ : بچّه شهيد (به ياد شهدا)
  • يادداشت : سالگرد سردارن شهيد اللهياري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 45 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    + دو عشق 
    بسم الله
    در خيمه نشسته اند .. دوتايي .. چشمها بيشتر وقت به زمين دوخته شده .. از آن چشمهايي که خيره مي شوند به نقطه اي و خيال مي رود به سمت خاطرات .. گاهي به هم نگاه مي کنن .. آخرين شب است ديگر .. هردو خوب مي دانند ...
    يک به يک خاطرات را مرور ميکنند ..
    روز وفات حضرت رسول .. شايد زجرآورترين لحظه ها، لحظه اي بوده است که حضرتش تقاضاي کاغذ و قلمي مي کند تا بنويسد، تا گمراه نشوند .. اما او را به از دست رفتن مشاعر - نعوذبالله - متهم ميکند .. اللهم العن الثاني .. خواهر شايد يادش نيايد .. آخر خيلي کوچک بوده ..
    شايد زجرآورتر از آن نگاه به چهره برافروخته ي مادر است .. که انگار عنقريب است که قالب تهي کند .. شايد هم چهره پدر .. از همان موقع غم غربت را در چهره ي پدر ديده بودند .. بد دردي است ..
    روزهاي با مادر را هيچکدام توان بازگو کردن ندارند .. چون آخرش را نمي خواهند يادآوري کنند بهم .. فقط در ذهن خود مرور مي کنند .. ذهن همديگر را مي خوانند!
    پدر .. پدر .. پدر .. چه روزهايي بود .. روزهاي بي مادر .. ولي پدر بود .. پدر هم رفت .. چقدر آن شب اصرار کرده بود که به مسجد نرود ..
    .. خواهر دلش قرص است که با وجود شهيد شدن پدر، دو برادر دارد .. مثل شير .. نه .. سه برادر .. عباس جانم ..
    شايد همانموقع عباس وارد خيمه مي شود .. به! چه حلال زاده .. لبخند لبريز از عشق بر لبان هردو مي نشيند .. اجازه مي گيرد برگردد و بيرون برود .. به رسم همان روزي که گرد بستر پدر نشسته بودند و عباس در کنار بچه هاي فاطمه مانده بود .. اين بار هم با اجازه برادر .. سيد و مولا .. مي ماند ..
    اين بار عباس مي گويد .. از زماني که بدن مطهر برادر را تيرباران کرده بودند .. خواهر در خانه مانده بود .. عباس نميدانست چگونه بايد به خواهر مي گفت .. شرح ماوقع را .. و اينکه بدن برادر را در بقيع .. شايد نزديکي هاي مرقد مخفي .. دفن کرده بودند ..
    صلي الله عليک يا رحمة للعالمين .. صلي الله عليک يا کريم اهل بيت .. اين روزها را .. روزهاي آخر صفر را .. قدر بدانيد ..
    به ما ه
    به ما هم
    به ما هم سر
    بسم الله
    سلام عليکم
    با عرض تسليت رحلت پيامبر اکرم و فرزندان گراميشان امام حسن و امام رضا
    يا علي مدد[گل]

    سلام

    التماس دعا

    سلام

    التماس دعا

    سلام
    وبلاگ شهيدان محمدزاده با عنوان ((عموي مهربون)) منتظر قدوم مبارک شماست

    بسم الله

    با عرض سلام ممنون از حضور شما لينك شديد

    يا علي اگر امري بود بفرمايد

    + ارمان 

    راستي تووو اوون ارواحتون .. بدون اينکه مطلب ملتو بخونين مي نويسين عالي بود ما رو بلينک!!!!!!!!!

    لااقل يه چيزو برا همه ننويسين

    با سلام مجدد

    سلام مرا به سركار خانم ملاحسني برسانيد .

    خدمت ايشان ارادت داريم .

    اگر حمل بر سوء استفاده نفرمائيد . در اين وانفساي دنيا طلبي و غربت شهداء از جمله كساني بر منش و سير ه شهيدان استوار مانده است جناب آقاي قنبري است مي توانيد تحقيق كنيد ودر صورت لزوم حمايت نمائيد و به ديگران بشناسانيد

    بسم الله

    لينكيديمتون

    + به قول بزرگي ... 

    بسم الله
    سلام !
    چند وقته مي خوام راجب نوشته هاتون باهاتون صحبت کنم اما نميشه .. ميدونم زحمت ميکشيد اما جمع اوري اطلاعات به تنهايي براي نوشتن مطلب خوندني کافي نيست ! اينهايي که شما مينويسيد بيشترش ( نه همش! ) روزشمار جنگه تا سيره ي شهدا .. ميدونم قلمتون قويه .. لا اقل سهيل رو ميدونم که هست .. هنرش تو طنز نويسي فوق العاده اس .. بايد راه لينک کردن اين استعدادتونو به مطالب خام پيدا کنيد .. حرف خوب رو خوب بزنيد اگه مي خوايد اثر گذارباشه .. حرف خوبي که تو غالب غير جاذب گفته بشه هباء منثورا ميشه ! براي جاذب کردن نوشته هاتون بايد از ابزار هنر استفاده بکنيد ..محتواي خوب غالب خوب هم مي خواد، حالا يا ادبي نويسي يا طنز نويسي .. مواد اوليه ي غذايي هرقدر هم که مغذي و مقوي باشن تا با يکي دو تا چاشني حداقل ترکيب نشن خوردنشون سخته چون لذتي به همراهش نيست .. تازه اين مال ادماي سالمه ! ادمهاي بدغذا که ديگه جاي خودشونو دارن .. با چاشني هم غذا از گلوشون پايين نميره ! .. نسل جوون امروز نسبت به بحث هاي مربوط به جنگ و شهدا و .. حکم همون ادماي بدغذارودارن که بايد هزار جور طرفند به کار برد تا دو تا لقمه از اين غذاي مفيد از گلوشون پايين بره .. خيلي وقت بود مي خواستم اينا رو بگم .. البته شما بچه هاي امام صادق عليه السلام خودتون حسابي تو اين چيزا وارديد .. خلاصه ببخشيد اگه جسارت شد .. .
    در پناه خدا باشيد

    بسم الله .. وارد اتاق خانه مي شود .. با تعجب به همه جا سرک مي کشد .. فکرش را هم نمي کرد که سربازيش را در يک همچين جايي بگذراند ..
    -- خدايا دمت گررررررررررررررم .. بدبخت رفيقام بايد تو پادگان دستشويي تميز کنن .. ولي خيالي نيست .. خودمو عشقه .. دوسال بخور و بخواب ..
    -- داري با کي حرف مي زني .. بجنب بيا دنبالم ديگه ..
    اين را پيرزني مي گويد که جلوتر از او، او را راهنمايي مي کند ..
    -- ننه جان! حالا اين خونه ي کي هست که اينقدر زور داشته که برا امور روزمره اش بهش سرباز دادن و اين افتخار!! نصيب من شده ..
    -- «آقا» سرهنگ ارتشه .. از اون آدم گنده هاست .. يعني خب اولش نبود .. ولي با گنده ها گشت و خودشم شد گنده .. خدارو چه ديدي .. اگه از تو خوشش بياد شايد تو رو هم بياره قاطي گنده ها .. پس تمام زورتو بزن که ازت خوشش بياد .. البته يه پيش شرط هم داره ..اونم «خانمه»! .. خانمِ «آقا» رو ميگم .. يه پارچه خانمه! .. «آقا» رو حرفش حرف نميزنه .. اگه «خانم» ازت خوشش بياد ديگه ردخور نداره .. «خانم» از خيلي ها خوشش اومده!! و سفارش خيلي ها رو به «آقا» کرده ..! اگه ازت خوشش بياد از همون موقع خودتو قاطيه گنده ها ببين!
    بازهم به فکر فرو مي رود .. خدايا يعني مي شود .. هر کاري مي کنم که .. ياد دهاتشان مي افتد .. با چه فلاکتي بزرگ شد .. هرکاري .. «هرکاريِ» آخر را چند مرتبه مي گويد .. يکي دو دفعه سوالي مي گويد يکي دوفعه با تعجب و يکي دو دفعه هم با ترديد ..
     <      1   2   3      >