• وبلاگ : بچّه شهيد (به ياد شهدا)
  • يادداشت : سالگرد سردارن شهيد اللهياري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 45 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    -- آهااااااي تو که با زدي توو خط و خيال که .. بجنب «خانم» منتظرن ..
    همينطور که دارد با او حرف مي زند .. در را هم باز مي کند و با دست به او اشاره مي کند که بجنبد و داخل شود .. تا وارد مي شود،يک مرتبه چشمهايش چهارتا مي شود .. ناخودآگاه ساکش از دستش مي افتد .. آب دهانش را به زور قورت مي دهد .. «لام» بعد از «سـ» که داشت مي گفت، يکمرتبه در دهانش گم مي شود .. پيرزن لبخندي مي زند .. انگار از اين نگاه­هاي اول زياد ديده .. خانم نسبتاً جواني که به احتمال زياد همان «خانم» است روي صندلي نشسته .. زيبا و در عين حال نيمه عريان .. پا را روي پا انداخته و ... با تلفن حرف مي زند ..
    -- ننه جان چرا ساکتو انداختي زمين .. برش دار بيا توو ديگه .. زشته.. خوبيت نداره!
    به ناگاه به ياد مادرش مي افتد که از زير قرآن ردش کرده است ..
    -- مادرجان سپردمت به خودش .. خودش مي دونه و خودش ..
    ساک را از زمين بر مي دارد و به سرعت از اتاق بيرون مي آيد .. پيرزن بدنبالش راه مي افتد ..
    -- کجا ميري پس .. اينجا همه چي بهت ميدن ..
    با خودش زير لب مي گويد .. اگه مجبورم کنن هرروز توالتهاي پادگانو تميز کنم، ديگه بر نمي گردم اينجا .. هرکاري .. هرکاري .. الا اينجا ..
    برگرداني از خاطرات شهيد عارف «عبدالحسين برونسي» ... عبدالحسين .. عبد حسين بايد باشي تا بِکَني .. بگذري ..از «شهوت» گذشت تا به «شهادت» رسيد ..