بوي باران ، بوي سبزه ، بوي خاکشاخه هاي شسته ، باران خورده پاکآسمان آبي و ابر سپيدبرگهاي سبز بيدعطر نرگس ، رقص بادنغمه شوق پرستوهاي شادخلوت گرم کبوترهاي مست
نرم نرمک ميرسد اينک بهارخوش به حال روزگار ...
خوش به حال چشمه ها و دشتهاخوش به حال دانه ها و سبزه هاخوش به حال غنچه هاي نيمه بازخوش به حال دختر ميخک که ميخندد به نازخوش به حال جام لبريز ازشرابخوش به حال آفتاب ؛
اي دل من، گرچه در اين روزگارجامه رنگين نميپوشي به کامباده رنگين نميبيني به جامنقل و سبزه در ميان سفره نيستجامت از آن مي که ميبايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيماي دريغ از ما اگر کامي نگيريم از بهارگر نکوبي شيشه غم را به سنگهفت رنگش ميشود هفتاد رنگ ...