سلام و رحمه الله... من اين خاطره رو از پدرم شنيدم اون روز ظهر کنار شهيد حجه اله صنعت کار راه ميرفته و داشتن باهم حرف ميزدن که ترکش خمپاره سر رو از بدن اين شهيد جدا ميکنه.. داغون شده بود بابام ... ميگفت بدنش چند قدم بي سر راه رفت و افتاد... کربلا رو به چشم ديدن. الان قاسم کجاست؟ بهش بگو از باباش عکس قشنگي داريم توي آلبوم بابا..
راستي اين متني که با صداي شهيد آويني رو وبلاگتون هست رو چطور ميشه داشت .جايي براي دانلود هست؟