يک شعري نوشته بودي
غلطاشو درست کردم:
روزگاري شهر ما ويران نبود .................دين فر وشي اينقدر ارزان نبود
صحبت از موسيقي و عرفان بود..............هيچ صوتي بهتر از قران نبود
دختران را بي حجابي ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
د ختر حجب حيا غرتي نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتي نبود
مرجعيت مظهر تکريم بود .......................حکم او عالمي را تسليم بود
يک سخن بود و هزاران مشتري............ ان هم از لوث قرائت ها بري
واي که در سال سياه دوهزار.....................کار فرهنگي شده پخش نوار
ذهن صاف نوجوانان محل.............................پر شد از فيلم هاي مبتذل
پشت پا بر دين زدن آزادگيست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگيست
اخر اي پرده نشين فاطمه.......................... تو برس بر داد دين فاطمه
بي تو منکر ها همه معروف شد ..........کينه توزي با ولي مکشوف شد
در به روي رشوه گيران باز شد.................. دشمني با نائبش آغاز شد
بي تو دلهامان به جان آمد بيا.................... کاردها بر استخوان آمد بيا
گوش کن اينک نواي جنگ را ........... قصه اي از شهر بعد از جنگ را
قصه اي پرسوز تاب و التهاب.............. قصه اي تلخ و سراسر اضطراب
قصه شهري که غرق درد بود.................. آتش شهوت درونش سرد بود
شهر ما شب هاي خيبر ياد داشت............. رمز يا زهرا وحيدر ياد داشت
شهر ما همت درون سينه داشت........... با شهادت انس از ديرينه داشت
شهر ما روح خدا در دست داشت........ صد هزاران عاشق سرمست داشت
ناگهان اين شهر ما بي درد شد ................... آتش غيرت درونش سرد شد
حال راز ها در شهر قصه چپ شد........... .... پوشش خاکي لباس رپ شده
ديگر از جبه در ين جا رنگ نيست.......... ديگر آن حال و هواي جنگ نيست
يا خميني اي خليل بت شکن ...................خيز و بنگر فتنه هاي شهر من
جبهه و ياران من گم گشته اند.................... غرق در نسيان مردم گشته اند
پس چه شد ياد پرستوهاي جنگ؟................ ياد جبهه ياد آن خونين تفنگ
شهر من حجب و حيايت پس چه شد ................. ناله مهدي بيايت پس چه شد
اي بسيجي کو صفاي جبهه ها ؟................. کفر نگويم کو خداي جبهه ها ؟
اي جماعت ناله ام را بشنويد..................... درد چندين ساله ام را بشنويد
اي شما آن سوي آتش رفتگان................... اي شما آغوش ليلا خفته گان
بنگريد اين لکه هاي ننگ را.................... فتنه هاي شهر بعد از جنگ را
عده اي با نامتان نان مي خورند............. اي شهيدان خو نتان را مي خورند
جنگ رفت و شهر ما تاريک شد.................. راه وصل عاشقان باريک شد
شما رفته مردم ريايي شدند.......................... و بر خي دگر شيميايي شدند
نه آن شيمايي که در جنگ بود بود............. نه آن گاز سمي که بي رنگ بود
هماناني که رنگ ريا مي زنند......................... و بر سينه سنگ خدا ميزنند
هماناني که يادي زبن مي کنن....................... فضا را پر از ادکلن مي کنن
به يک چک رشوه خور ميشوند.................. به يک حکم مسئول کل ميشوند
هماناني که در بي حجابي تکند........................ سزاوار يک قبضه نارنجکند
به سنگ تهاجم محک مي شوند..................... و مثل عروسک بزک ميشوند
از اينها بپرسد که مهارن کجاست....... شلمچه حلبچه فاو و مريوان کجاست؟
از اينها بپرسيد همت که بود؟................ از اين ها بپرسيد باکري که بود ؟
اين از اين ها بپرسيد که بابايي که بود...... رجايي حسنپور الله ياري که بود ؟
کسي فکر گلهاي اين باغ نيست................ کسي مثل آن روزهاي داغ نيست
همه ناگهان عافيت جو شدند................. و يک شب از اين رو به آن رو شدند
کسي بر شهيدان سلامي نگفت......................... رضاي خدا را کلامي نگفت
بياييد که مردم بهتر شويم................................ در اين آبشار خدا تر شويم
بياييد تجديد پيمان کنيم................................... نگاهي به قبر شهيدان کنيم