• وبلاگ : بچّه شهيد (به ياد شهدا)
  • يادداشت : جمله سازي
  • نظرات : 8 خصوصي ، 71 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    چند وقت بعد
    بابا مي خواد بره سفر. سفري دور و دراز. مي خواد بچه اش رو ببوسه. مجبوره ازش دل بکنه. بايد ديگه نبيندش. اصلا بايد خودشو به نديدنش عادت بده.
    چشماش رو مي بنده. لباي قرمز و کوچولوي بچه رو مي بوسه. موهاي سبيل و ريشش بچه رو اذيت مي کنه. چندشش مي شه. ولي به روي بابايي مي خنده. آب دهنش راه مي افته.
    قند توي دلش آب ميشه.
    - آخه چطوري خودمو به نديدنش عادت بدم؟
    - اگه مي شد يه روز ديگه پهلوش بمونم ...
    - اصلا اگه مي شد نرم ...
    - نه ديگه دارم پررو مي شم. همين بود که نمي خواستم اين دم دماي آخر ببينمش.

    از زير قرآن که رد مي شه، زن مي فهمه که ديگه باباي بچه اش برنمي گرده. کاسه پر از آب رو پرت مي کنه پشت سرش.
    از صداي شکستن اون، بچه مي ترسه و بابا يه بار ديگه نگاش مي افته توي چشماي ناز و کوچولوش.
    بابا رفت…
    ديگه "بابا نان نداد". مامان بزرگ غذا داد.
    ديگه "بابا آب نداد". عمه ليوان آب دهن بچه گذاشت.
    ديگه بابا ...

    ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

    دانلود سربندهاي فراموش شده با صداي مجتبي رمضاني

    ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

    وب سادات خانم آپ شد و منتظر حضور شما هستم