يك قصه قديمي يك قصه گوي خسته
وقتي بابا نوشتنش رو تخته چه سخته
واي بابا ندارم بابام چشماش بسته
بابا چشماتو وا كن ببين قلبم شكسته
چه سخته چه سخته نوشتن بابا رو تخته
خدا بابام نمرده بابا اهل نبرده
يه گوشه مي ميرم اگه كه برنگرده
بابا چشمات وا كن بابا منو نگاه
ببين دلم شكسته بابا لبات وا كن
بابا منو صدا كن بابا لبا تو وا كن
بابا منو نگاه كن بابا چشمات وا كن
روز پدر بر همه پدر آسموني مبارك