بسم الله
مي گويند ..
جايي در مير .. ميدان مير .. در بيتي با مسماي نور .. «بيت النور» .. دوسه روزي .. نوري، نور را عبادت کرده است ..
.
خانمي يکپارچه نور .. نورش ليس کمثله نور .. مثل همان نور .. عين همان نور .. در انتظار ديدار نور .. دوسه روزي .. «قم» را نورباران کرده است ..
.
انتظار ديدار نور .. يا عزم ديدار نور .. شايد بسان اين زمان .. گناهي نابخشودني بوده .. پس عزم کردند .. خاموشي نور را ..
.
خيال کردند .. خاموشي نور را .. مرگ ستاره را .. زهي خيال باطل .. چه .. ستاره اي که نورش را از لايزال بگيرد .. با مرگش عالمگير مي کند نورش را ..
.
«قـــــــم» را بسان سياهچاله اي در نظر گرفتند .. مدفن ستاره! .. اما .. قرنها مي گذرد .. و «ستاره» .. همچنان «نور»ش، علي «نور» است ..
.
به ستاره ي ما مي گويند: «کريمه» .. چون «ستاره»پرور است .. مي گويند: «شفيعه» چون .. «کريمه» است ..
.
.. وامروز تمام «قــــــم» ... «بيت النور» .. شده است ..
.
اللهم اني اسئلک ان تختم لي بالسعادة فلا تسلب مني ما انا فيه ....
خدايا مي خواهم همچون ستاره ات بميرم ...
... و لا حول و لا قوة الا بالله ... العلي العظيم ...
براي تو هيچ کاري، کاري ندارد ..